يكي از شيوه هاي جنگي، جنگ نرم است كه جنگ رواني شاخه اي از آن به شمار مي آيد. در جنگ نرم، به جاي ابزارهاي جنگي متعارف چون توپ و تانك، از ابزارهاي فرهنگي تاثيرگذار بر فكر وانديشه و عواطف و احساسات انساني بهره گرفته مي شود.

با نگاهي به جريان شناسي جنگ نرم مي توان گفت كه اين شيوه جنگي، از ديرباز مورد استفاده قرار گرفته و همواره از سوي انسان ها در جنگ ها به عنوان يك ساز و كار موثر مورد توجه بوده است. تنها تفاوتي كه مي توان در ميان جنگ هاي نرم در دوران گذشته و عصر معاصر يافت، تفاوت در ابزارها و روشهاي آن است و اصولا بهره گيري از هر نوع ابزاري در جنگ نرم بر اين پايه و محور قرار مي گيرد كه بر انديشه و احساسات مخاطب تاثيرگذاشته و او را مرعوب خود سازد و بي آن كه واكنشي از خود نشان دهد، تسليم دشمن شده و يا در مسير خواسته هاي او گام بردارد.

براساس اين فرضيه مي توان به سراغ آموزه هاي قرآني رفت و تحليل قرآن را از جنگ نرم و مسايل و مباحث مربوط به آن را استخراج كرد. نويسنده در اين مطلب با توجه به چنين پيش فرضي به سراغ آيات قرآني رفته تا نگرش قرآن را در اين موضوع ارائه دهد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.

ادامه مطلب…

اطاعت از ولايت؛ چرا و چگونه؟

imam_ali_1 ولايت به يك معنا بنياد هستي است؛ زيرا رابطه درست و راستين ميان خدا و خلق در ولايت، معنا و مفهوم مي يابد. هركسي با تبيين موقعيت و سلوك خويش نشان مي دهد تا چه اندازه در مقام قرب و يا بعد از خداوند نشسته است. از اين رو مفاهيم ديگري چون اطاعت و طغيان، كمال و نقصان، ايمان و كفر، حب و بغض و مانند آن متأثر از ولايت خود را نشان مي دهد و ارزيابي مي شود.

يكي از راه هاي سنجش ميزان و سطح ولايت پذيري چنان كه گفته شد، اطاعت و طغيان است؛ از اين رو هرگاه سخن از ولايت و درجات و سطوح مختلف آن مي شود، از ميزان اطاعت پذيري آن سخن به ميان مي آيد. نويسنده در اين مطلب كوشيده است تا تحليل و تبيين قرآن را نسبت به چرايي و چگونگي اطاعت از ولي الله را ارائه دهد و نسبت آن را با مسايل روز ازجمله ولايت فقيه و اطاعت از اولوالامر بيان كند. با هم اين مطلب را ازنظر مي گذرانيم.

¤ ¤ ¤

اطاعت، بهترين معيار سنجش

اگر بخواهيم ايمان شخصي را نسبت به كسي بسنجيم، مي بايست به ميزان اطاعت پذيري او توجه كنيم. شايد شما خود از اين دسته افراد باشيد و كساني را ديده باشيد كه به سبب علاقه و عشق زيادي كه نسبت به كسي دارند، مي كوشند تا سرتاپا خود را همانند وي كنند. اين (ديگري مهم) تمام روح و جانشان را اشغال كرده است. از اين رو همانندسازي را يكي از شيوه هاي ابراز علاقه و محبت خود نسبت به اسوه خويش قرار مي دهند.

اين افراد به سبب اين كه اسوه و (ديگري مهم) را انسان كامل مي يابند، راه و روش او را الگوي رفتاري خود قرار مي دهند و برآن هستند تا شخصيت خود را با شخص و شخصيت وي همسان و همانند گردانند. شگفت اين كه برخي از اين (ديگران مهم) و افرادي كه سرمشق قرار مي گيرند و اسوه و الگوي فرد مي شوند، تنها در امري موفق هستند و در بسياري از امور ديگر زندگي لنگ مي زنند و از شخصيت كامل و يا متعادلي برخوردار نمي باشند. به عنوان نمونه، الگوي شخص ممكن است فوتباليست برتر و يا خواننده اي معروف و يا ستاره فيلم هاي سينمايي باشد و در مسايل ديگر انساني حتي كم تر از حد انتظار ظاهر شده باشند، ولي شخص به سبب آن كه وي را در يك مسئله موردعلاقه خود كامل مي يابد، نه تنها او را در آن مورد، الگوي رفتاري قرار مي دهد بلكه در امور ديگري كه حتي شخص در آن امور بسيار عقب افتاده و ناقص است نيز سرمشق خود مي كند. از اين رو مي بينيم از الگوي خود حتي در مسايل اجتماعي چون رأي گيري و انتخابات هم پيروي مي كند و به كسي رأي مي دهد كه وي رأي داده است، اگر اين ارتباط ميان دونفر نزديك تر و ملموس تر باشد، مي بينيم كه در هر چيزي مطيع و گوش به فرمان وي است. از اين رو حتي برپايه شنيده ها و احتمالات، به خواسته هاي الگويي كه به نظر وي انسان وشخصيت كاملي است تن مي دهد.

از آن جايي كه ولايت در تحليل اسلامي و قرآني، بخش اصلي و بنيادين مفهوم ايمان است و ايمان و ولايت، امري باطني مي باشد، راه شناخت ولايت پذيري و ايمان اشخاص، با اموري چون اطاعت پذيري مي باشد. به اين معنا كه براي سنجش ايمان و دوستي هركسي نسبت به ولي الله مي بايست به اطاعت پذيري او توجه كرد. هرچه شخص مطيع تر و گوش به فرمان تر باشد دانسته مي شود كه اين شخص عشق و علاقه اي بيشتر دارد و نسبت به ولي الله ارادت و نزديكي بيشتري را احساس مي كند؛ زيرا ولايت در فرهنگ قرآني، ارتباط تنگاتنگي بامهر و محبت دارد و برهمين اساس و الگوست كه در تفسير ايمان واقعي گفته اند كه ايمان و كفر چيزي جز حب و بغض نيست و انسان هاي مؤمن نسبت به خدا و رهبران اسلامي كه از آنان به اولياي الهي ياد مي شود، دوستي و عشق مي ورزند و همين عشق و محبت باطني است كه آنان را به انسان هاي مطيع و گوش به فرماني تبديل مي كند كه اگر از آنها هرچه خواهند بي هيچ اما و اگري انجام مي دهند.

در روايتي است كه خراساني نزد امام صادق(ع) آمد و عرضه داشت: چرا شما حق خود را از خلافت ظاهري بازنمي ستانيد و قيام به حكومت و برپايي آن نمي كنيد؟ در اتاقي كه آن حضرت(ع) نشسته بود، كوره نانوايي بود و در آن آتشي افروخته شده بود. آن حضرت(ع) به خراساني فرمان مي دهد تا درون كوره رود. خراساني هراسان مي شود و به گمان آن كه خطايي از وي سر زده است پوزش خواهي مي كند.

دمي نمي گذرد كه يكي از ياران عاشق و باوفاي امام(ع) وارد مي شود. آن حضرت(ع) به صحابي خويش فرمان مي دهد تا به درون كوره نانوايي برود. صحابي، كفش هايش را زيربغل مي زند و از همان جا خود را به درون كوره مي افكند. خراساني حيران مي ماند كه اكنون اين صحابي در درون آتش كوره چه مي كند و چه مي شود. اما امام(ع) سرگرم گفت و گو مي شود و توجهي به صحابي خود نمي كند. دمي مي گذرد و چون امام نگراني را در چهره خراساني مي يابد به وي فرمان مي دهد تا برخيزد و درون كوره نانوايي بنگرد. خراساني وقتي به سركوره مي رود صحابي را در درون آتش نشسته مي يابد بي آن كه آتش به او زيان و آسيبي رسانده باشد. امام(ع) از خراساني مي پرسد: چندنفر صحابي از اين دست در خراسان داريم كه گوش به فرمان و مطيع محض ما باشند؟ خراساني مي گويد: اين گونه صحابي كسي در خراسان نيست.

اين حكايت به خوبي نشان مي دهد كه ميزان ولايت پذيري شخص را مي بايست از ميزان و درجه اطاعت پذيري وي دانست. هرچه انسان نسبت به مولي و ولي الله نزديك تر و محبت و عشق وي در دل و جانش بيشتر باشد، اطاعت پذيري او نيز بيشتر خواهد بود و در انجام عمل و فرمان اولوالامر كمتر اما و اگر خواهد كرد.

ادامه مطلب…

نقش راه و ترابری در توسعه

1_1 توسعه در لغت به معناي رشد تدريجي در جهت پيشرفته تر شدن، قدرتمندتر شدن و حتي بزرگترشدن است(فرهنگ لغات آكسفورد، 2001). ادبيات توسعه در جهان از بعد جنگ جهاني دوم مطرح و مورد تكامل قرار گرفت. هدف از توسعه در اين اصطلاح، كشف چگونگي بهبود شرايط كشورهاي جهان سومي است تا شرايط مناسبي همچون كشورهاي پيشرفته و توسعه يافته براي آن ها فراهم آيد.

برخي توسعه را كوششي براي ايجاد تعادلي تحقق نيافته يا راهكاري در جهت رفع فشارها و مشكلاتي دانسته اند كه پيوسته بين بخش هاي مختلف زندگي اجتماعي و انساني وجود دارد. البته اين معنا از توسعه حتي در كشورهاي به اصطلاح توسعه يافته نيزوجود ندارد؛ زيرا عنصر اصلي اين تعريف عدالت و ايجاد تعادل است كه حتي در كشورهاي به اصطلاح متمدن و توسعه يافته علمي وفني نيز نمي توان آن را يافت. به عنوان مثال حتي در كشورهاي پيشرفته نيز، پيشرفت فكري و اخلاقي انسان با پيشرفت هاي فني و علمي همساني ندارد؛ چنان كه فرهنگ عامه با فن آوري هاي وسايل ارتباط جمعي هماهنگي ندارد و توزيع ثروت و علم نيز با تفاوتي فاحش، محسوس و ملموس است.

از اين روست كه برخي چون بروكفليد در تعريف توسعه گام از توسعه تمدني فراتر نهاده و به توسعه همه جانبه توجه مي دهند. وي مي گويد: توسعه را بايد برحسب پيشرفت به سوي اهداف رفاهي نظير كاهش فقر، بيكاري و نابرابري تعريف كنيم.

به طور كلي توسعه جرياني است كه در خود تجديد سازمان و سمت گيري متفاوت كل نظام اقتصادي - اجتماعي را به همراه دارد. توسعه علاوه بر اينكه بهبود ميزان توليد و درآمد را در بر دارد، شامل دگرگوني هاي اساسي در ساخت هاي نهادي، اجتماعي، اداري و همچنين ايستارها و ديدگاه هاي عمومي مردم است. توسعه در بسياري از موارد، حتي عادات و رسوم و عقايد مردم را نيز در بر مي گيرد.

مصطفي ازكيا در نتيجه گيري خود از بحث توسعه، آن را به معناي كاهش فقر، بيكاري، نابرابري، صنعتي شدن بيشتر، ارتباطات بهتر، ايجاد نظام اجتماعي مبتني بر عدالت و افزايش مشاركت مردم در امور سياسي جاري تعريف مي كند. (دكتر مصطفي ازكيا، جامعه شناسي توسعه و توسعه نيافتگي روستايي ايران، انتشارات اطلاعات، 1381)

نویسنده خلیل منصوری

ادامه مطلب…

علي(ع) خورشيد تمام نماي اسماء الهي

ALI آسمان را خورشيدي است كه همه ستارگان را به خاموشي وا مي دارد؛ در پرتو خورشيد نه از روشنايي ستارگان خبري است و نه از حضور ايشان اثري.

هنگامي كه خورشيد علوي درخشيدن گرفت همه ستارگان، بي فروغ شدند و نام همه ستارگان و ياد و حضورشان محو گرديد. ديگر نه نامي و نه اثري از ايشان نيست. شگفت اين كه ابن ابي الحديد معتزلي گمان برده است كه خداوند مفضول را بر افضل مقدم داشته است؛ كه اگر اين گونه بود خداوند ابليس را بر آدم مقدم مي داشت. وقتي خورشيد آدميت و علويت درخشيدن گرفت و از پس پرده آفرينش جلوه نمود نه ستاره اي ماند و نه از مفضول اثري.

مگر نه اين است كه علي و محمد از نور يگانه اي آفريده شده اند و همه ديگران از انوار ديگري؛ مگر نه اين است كه علي و محمد يگانه اند و دو خورشيدي هستند كه با هم طلوع كرده اند؛ و مگر نه اين است كه خداوند به نام ايشان توبه آدم پذيرفت و به يادكرد آنان يونس از دل ماهي گريخت و موسي از فرعون رهيد و دريا بشكافت و مگر نه اين است كه همه هستي بر سر خوان ايشان نشسته است و حتي فرشتگان مقرب و كروبين و عالين از ايشان بهره و فيض مي برند و از ربوبيت طولي ايشان سود مي جويند؟

مگر نه اين است كه هر پيامبري افزون بر پيامبري محمد خواسته و ناخواسته مي بايست بر ولايت علي ايمان آورد؟

اگر علي، عصاره هستي است؛ زيرا محمد عصاره هستي است: ولولاك لما خلقت الافلاك؛ و اگر علي خورشيد تمام نماي اسم الهي است؛ زيرا كه محمد مظهر اسم اعظم الهي است. پس اگر خورشيد علوي درخشيد ديگر نه ستاره اي مي درخشد و نه نامي از آن مي ماند. ديگر نه مي توان از مفضولي ياد كرد و نه اثر و نشانه اي از آن يافت.

اينك اگر علي افضل عالمين است و افضل را بر مفضول به حكم تكوين و تشريع، برتري و ربوبيت و خلافت و ولايت است و هر جن و انس و فرشته اي مي بايست بر انسان كامل سجده برد و اطاعت كند پس از اين نيز مي بايست از پس حضرت ختمي مرتبت، ولايت ايشان باشد.

نویسنده: خلیل منصوری

تاثير سحرانگيز خوش اخلاقي

خوش اخلاقي، برترين صفت

شايد خوش خويي بهترين صفت انساني باشد كه صفتي برتر از آن وجود ندارد. از اين رو آن را بهترين خلق بشر و مهمترين علت تعالي بشر و عامل جلب و جذب دلها دانسته اند.

از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمود: العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخره و اشرف المنازل و انه لضعيف العباده و ان لعبد ليبلغ من سوءخلقه اسفل درك جهنم؛ به درستي كه بنده به سبب اخلاق خوب به درجات بزرگ آخرت و بالاترين منزل ها مي رسد درحالي كه عبادت او ضعيف و اندك است. اين در حالي است كه بنده به سبب اخلاق بد و زشتي كه دارد به پايين ترين درجات دوزخ مي رسد. (المحجه البيضاء، فيض كاشاني، ج5، ص39)

خداوند درقرآن مي فرمايد كه علت جذب دل هاي مردم به سوي پيامبر(ص) خلق خوش وي بوده است كه خود از آن به خلق عظيم ياد مي كند و مي فرمايد: «و انك لعلي خلق عظيم (قلم آيه4). همين خوي بزرگ و منش خوش وي بوده است كه مردم را گرداگردش پروانه وار جمع كرد؛ درحالي كه اگر مي خواست با تمام ثروت هاي زمين دل هاي مردم را به سوي خود بكشاند شدني نبود.

به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اينچنين خوشخوي و مهربان هستي، اگر تندخو و سخت دل بودي از گرد تو پراكنده مي شدند، پس بر آنها ببخشاي و برايشان آمرزش بخواه و دركارها با ايشان مشورت كن و چون قصد كاري كني، بر خداي توكل كن، كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد (آل عمران آيه951)

پيامبرگرامي(ص) درسفارش هاي خويش مي فرمايد: انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعو هم ببسط الوجوه و حسن الخلق؛ هرگز شما نمي توانيد با اموال خود پاسخگوي نيازهاي همه مردم باشيد و رضايت و خشنودي آنان را جلب كنيد پس با گشاده رويي و خوش خويي آنان را خشنود كنيد (بحارالانوار، ج17، ص943)

نویسنده: خلیل منصوری

ادامه مطلب…

تجلي ذات در زاده كعبه

اميرمومنان علي بن ابي طالب(ع) به سبب شخصيت و نورانيت وجودي اش در عالم الوهيت، بر همگان ولايت دارد. البته ولايت آن بزرگوار به دو شكل تكويني و تشريعي است؛ به اين معنا كه حتي اگر برخي همانند ابليس از پذيرش ولايت علوي سرباز زنند و مدعي برتري و بهتري خود شوند و نداي "انا خير منه " سر دهند ، با اين همه ولايت تكويني وي بر ايشان برقرار و باقي است و چه بخواهند و چه نخواهند فرمانروايي و ملك و حكم از آن اوست. چنان كه اين مطلب در حق آدم (ع) نسبت به ديگر موجودات هستي ثابت است و انكار ولايت و خلافت آدم (ع) به معنا و مفهوم عدم خلافت و ولايت وي نمي باشد.

البته ناگفته نماند كه ولايت علوي از آن جايي كه باطن ولايت و رسالت محمدي است، در حقيقيت بيان گر يكتايي و يگانه اي آن دو است؛ زيرا حضرت پيامبر(ص) در مقام نوري ،‌ صادر نخست است كه همه هستي به واسطه وي آفريده شده است.

از سوي ديگر ،‌ شرافت آدم به سبب نورانيتي است كه از محمد مصطفي و علي مرتضي به شكل روحي در او دميده شده و همه هستي به او سجده برده اند . اين كه در آيات قرآني فرشتگان تنها سجده كنندگان معرفي مي شوند از آن روست كه فرشتگان مقرب به نمايندگي از همه هستي بر آدم به ذات نوراني محمدي و علوي سجده برده اند و در حقيقت مسجود فرشتگان و به تعبير درست تر همه آفريده هاي هستي،‌ ذات محمدي و علوي بوده است.

نویسنده: خلیل منصوری

ادامه مطلب…

حضور حاضر

چند سالي در نزدشان زانو ادب زمين زديم، ولي چون دل هايمان زنگار بسته بود و زميني شوره زار و عزاز و عرف داشتيم، هيچ باراني از اشک شوق و اشتياق و فراق ايشان بر آن ننشست و هيچ گياهي در آن سبز نشد و نروييد.
اين گونه شد که سال هايمان به حسرت گذشت و انگشت ندامت به دندان طمع گزيديم و چيزي را خواستيم که بيرون از دايره وقوفي ما بود و اين گونه شد که از "حد لايقف" به "حد يقف" در دايره نزول و صعود چون خري در گل مانديم. مگر نه اين است که از هزاران مرغ تنها سي مرغ به مقصد رسيدند و چون در خود نگريستند تنها سيمرغ را ديدند. پس چه انتظاري از ماست تا به مقام وحدت وجودي حقيقي دست يابيم، درحالي که هنوز در انديشه و پندار سي مرغ هستيم و از فناي و وحدت حقيقي جز هوس زودگذر چيزي نمي دانيم و نمي جوييم که اين يا به نام است يا نان.
هر گاه در درس به سکوت مي نشست گمانمان آن بود که مطلب را فراموش کرده است ولي چون مي نگريم مي بينيم که در سير ملکوتش، حضور حاضران را به حضور حاضري ديگر پيشکش کرده و به محضري ديگر رفته و به مرگ اختياري جان ازتن بر آورده و به فناي ذات زانوي تلمذ به ساحت " و علم آدم الاسماء‌ کلها " زده است. اکنون چنان خواسته است که همه حضرات را حاضر باشد. پس در مدرس فاطميه بود و شاگردان پروانه وار به دورش حلقه بسته بودند ولي او هيجده هزار و يا بيست و چهار هزار عالم و يا بي نهايت عوالم را سير مي کرد و تنها چشمانش در حدقه اي مي گرديد و حضورش را در حلقه مي نمايند.
شايد در غربت غريب کسي بود تا کشف هاي پس پرده مرگ اختياري اش را بگويد ولي چه کسي مي توانست تاب اين همه را داشته باشد و خوشه اي از بي نهايت بر گيرد؟ آيا جز صمت و سکوت وي را چاره اي بود. اگر سخن مي گفت متهم به جنون و ديوانگي بود و اگر نگويد متهم به کتوم و کتمان و يا بدتر از آن به بخل مي شد.
کسي به خشونت متعرض وي مي شود و را به دکان داري متهم مي سازد و اين که پروانه ها گرد مي آورد تا شمع نمايد و عرفان را تابلوي دکان خان کند و چه دانست آن متعرض که اين پروانه ها به نوري گرد آمدند هر چند که توان تن به آتش زدن ندارند و تنها مدعيان اين ره هستند که زمانه بر نمي تابد حتي سخن از عالمان عمل را چه رسد که برتابد عمل بر اين سوختن و ساختن را؟
بي گمان او مستاجر تن بود چنان که در خانه استيجاري حضرتش مي نشست. زماني تني را به اجرتي به حکم دايره نزول خريد تا جانش را بر رهواري سوار سازد و پر پرواز را دريابد. تن رنجورتر از آن بود که جانش را برتابد. اين گونه بود که جز استخواني نبود و هر دم فرو مي نشست از بزرگي و عظمت جان که به نفخ الهي در وي دميده شده بود. هر آن چه را مي دانست به تن بار مي کرد تا جان را عروج ديگري فراهم آيد و دايره انا لله وانا اليه راجعون را به مرگ اختياري کامل کند و فناي ذات و لقاء‌ الهي را پيش از آن که فناي مرگ اجلي در بر گيرد فراهم آورد.
بر اين باور بود که هر دانشي به عملي به بار مي نشنيد و با هر عملي علم زاده مي شود. اين گونه است که علم اجمالي به عملي علم تفصيلي مي شود و دانش حصولي به کاري دانش حضوري مي گردد و علم برون علم شهود و درون مي شود و پرهاي پرواز شاهين آسماني استواري مي يابد.
شاهد بزم عشق هر چند که بر آستانه ساقي نشسته بود ولي در نرد عشق باخت و شاهدبازاري شد که آسمان به فقدان زمينان بر او گريست و هواي به عروجش بر آشفت. آن گاه که آهنگ کوچ زدند زمين در آشوب شد و آسمان به زمين آمد و فرشتگان آسمان را از انبوهشان چنان پر کردند که شهر سياه پوش شد. ابر به اضطراب آمد و خاک به آسمان پاشيد و آسمان به زمين فرو افتاد تا اين غم را براي زمينان سوگوارانه آسان سازند و دگرگوني شگرفي را اخبار کنند. تنها شاهداني از غيب بودند که درک معنا کردند و جان سوختند. بي گمان بهجت عارفان در رستاخيز ديگري دايره كمال را بارها بارها پيمود و هفت وادي عشق را در نورديد.