2 ستاره ی سهیل


نوشته ی: " فاطمه پورمنصوری"

".... نگاه سهیل به پارگی لب ستاره افتاد. اطمینان داشت در دیدار قبلی این بریدگی وجود نداشت. با اشاره به لب خود، با تردید پرسید: " لبتون... چند دیقه قبل نبود."
"اوه ، بله. تو راه پله افتادم... مهم نیست."
اما برای سهیل بسیار مهم بود. معذرت خواهی کردو از اتاق خارج شد. در دل حس بدی نسبت به این موضوع پیدا کرده بود. در چشمان ستاره می دید که دروغ می گوید. اما چرا؟
"عصرونه ی خوبی بود. بازم بخاطر مزاحمتمون معذرت میخوام. در اصل ما باید شما رو دعوت می کردیم، نه شما مارو."
"این چه حرفیه سهیل جان؟ بالاخره نوبت ما هم میشه."
"راستی ما هفته ی آینده یه مهمونی در پیش داریم. خوشحال میشیم شما و دختر خانومتونم تشریف بیارین."
"پس همسرم چی؟"
"اوه، واقعاً متاسفم.والبته همسرتون. مادرم برای دعوت رسمی با شما تماس می گیرن."
"میدونید، ستاره خیلی خجالتیه فکر نکنم که بیاد..."
چهره ی سهیل در هم رفته بود که آقای محمدی ادامه داد:" من تمام تلاشمو میکنم که با خودمون بیارمش." ودستی بر شانه ی سهیل زدو لبخندی به چهره ی شرمگین او زد.
*******************************
سهیل بدون این که جواب سوالات پی در پی مادرش را بدهد وارد اتاقش شد وخود را روی تخت انداخت.بی نهایت شاد بود. همان طور که ویکتور هوگو می گوید:((آن روز نگاه کوزت ماریوس را دیوانه کرد و نگاه ماریوس کزت را به لرزه در آورد. ماریوس با اطمینان رفت و کوزت با اضطراب. آن روز یکدیگر را پرستیدند.)) یا در جای دیگری که گفت:((هر زن در زندگی خود یک بار این گونه نگاه می کند که تن هر رهگذری را می لرزاند. وای به روز مردی که آن لحظه آن جا باشد و اسیر آن نگاه شود.))
و سهیل آنجا بود. گفتار آن نگاه شد.
وستاره . ستاره ای که از عشق به سهیل گریزان بود.
"تو باید به اون مهمونی بیای! می فهمی؟ این برای من مهمه. پدر اون رئیس اون کمپانی بزرگه."
"خواهش می کنم پدر... من نمی خوام این کارو با اون بکنم."
"برام مهم نیست که تو دوست داری چه کاری رو بکنی و چه کاری رو نکنی."
"اما آخه تقصیر اون چیه. اون چرا باید توی دام کثیف تو بیفته؟"
"توباید حرف پدرتو گوش کنی. "
"تو مادر من نیستی که به من بگی چه کار کنم."
"ستاره ، با مادرت درست صحبت کن!ِ"
"اون مادر من نیست."
آقای محمدی سیلی محکمی به ستاره زد. طوری که به شدت به زمین خورد و دست چپش شکست.
**********************
دو روز بعد مدرسه ها باز شد. ستاره آن سال، سال آخر بود و پشت کنکوری.
ادامه دارد......

0 بازخورد به '2 ستاره ی سهیل'